شماره ١٥٠: دلم ز پاس نفس تار مى شود چه کنم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
دلم ز پاس نفس تار مى شود چه کنم
وگرنه نفس کشم افگار مى شود چه کنم
اگر ز دل نکشم يک دم آه آتشبار
جهان به ديده من تار مى شود چه کنم
چو ابر منع من از گريه دور از انصاف است
دلم ز گريه سبکبار مى شود چه کنم
به درد ساختن من ز بى علاجى نيست
دم مسيح به من بار مى شود چه کنم
ز حرف حق لب از آن بسته ام که چون منصور
حديث راست مرا دار مى شود چه کنم
اگر ز دل سخن راست بر زبان آرم
پى گزيدن من مار مى شود چه کنم
ز دوستان گله من ز تنگ ظرفى نيست
ز درد حوصله سرشار مى شود چه کنم
نخوانده بوى گل آيد اگر به خلوت من
ز نازکى به دلم بار مى شود چه کنم
بر آبگينه من بار نيست خاکستر
ز روشنى دل من تار مى شود چه کنم
توان به دست و دل از روى يار گل چيدن
مرا که دست و دل از کار مى شود چه کنم
گرفتم اين که حيا رخصت تماشا دارد
نگاه پرده ديدار مى شود چه کنم
درين حديقه به غفلت نفس کشد هر کس
دل چو آينه ام تار مى شود چه کنم
نفس درازى من نيست صائب از غفلت
دلم گشوده ز گفتار مى شود چه کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید