شماره ١٤٠: ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ز رعشه رفته برون دست و پا ز فرمانم
فتاده است تزلزل به چار ارکانم
شده است نقد قيامت مرا از پيريها
عصا صراط من و عينک است ميزانم
اگر نه صبح قيامت بود سفيدى موى
چرا چو انجم از افلاک، ريخت دندانم
شده است موى سرم تا سفيد از پيرى
چو شمع صبح به نور حيات لرزانم
ز ضعف تن به زمين نقش بسته ام چو غبار
به دست و دوش نسيم صباست جولانم
نمى گزم لب نانى ز سست مغزيها
خمير مايه حسرت شده است دندانم
قرار نيست مرا همچو گوى بى سر و پا
اگر چه قامت چون تير گشت چوگانم
دوام زندگى من نه از تنومندى است
ز ناتوانى بر لب نمى رسد جانم
زياد مرگ همان غافله ز دل سيهى
شده است قامت خم گشته طاق نسيانم
به حرف و صوت سرآمد حيات من صائب
نهشت باد خزان برگى از گلستانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید