شماره ٨٩: ما نه زان بيخبرانيم که هشيار شويم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
ما نه زان بيخبرانيم که هشيار شويم
يا به بانگ جرس قافله بيدار شويم
ما در آن صبح بنا گوش صبوحى زده ايم
در قيامت چه خيال است که هشيار شويم
فتح بابى نشد آيينه ما را ز جلا
نيست بى صورت اگر در ته زنگار شويم
مغز ما را نه چنان عشق پريشان کرده است
که مقيد به پريشانى دستار شويم
ما که از پشت ورق روى ورق مى خوانيم
به که قانع به نقاب از رخ دلدار شويم
بحر و کان در نظرش چشم ترست و لب خشک
حسن او را به چه سرمايه خريدار شويم
ما که قانع زبهاريم به نظاره خشک
ادب اين است که خار سر ديوار شومى
سرما در قدم دار فنا افتاده است
ما نه آنيم که بر دوش کسى بار شويم
عقل کرده است زمين گير چون مرکز مرا را
مگر از گردش آن چشم به پرگار شويم
مى شود از نفس سوخته عالم تاريک
ما به اين شوق اگر قافله سالار شويم
تا به کى صرف به گفتار شود نقد حيات
صائب آن به که دگر بر سر کردار شويم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید