شماره ٦٧: گر چه با کوه گرانسنگ گناه آمده ايم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
گر چه با کوه گرانسنگ گناه آمده ايم
ليک چون سنگ نشان بر سر راه آمده ايم
بر سيه کارى ما هر سر مويى است گواه
گر چه خاموش ز اقرار گناه آمده ايم
نيستم از کرم بحر چو عنبر نوميد
گر چه از خامى دل نامه سياه آمده ايم
پرده بردار ز رخسار خود اى صبح اميد
که سيه نامه چو شبهاى گناه آمديم
رايت فتح ز انگشت شهادت داريم
گر چه در گرد نهان همچو سپاه آمده ايم
شب ظلمانى ما نامه سيه چون ماند
که به جولانگه آن روى چو ماه آمده ايم
سبز کن بار دگر مزرع بى حاصل ما
گر چه مستوجب آتش چو گياه آمده ايم
هست اميد که نوميد ز غفران نشويم
ما که با هديه مقبول گناه آمده ايم
جان ما را به نگهبانى عصمت درياب
که ز کوته نظرى بر لب چاه آمده ايم
رحم کن بر نفس سوخته ما يارب
که درين راه، عنان ريز چو آه آمده ايم
نيست ممکن که شود خدمت ما پا به رکاب
با قد خم شده آخر همه راه آمده ايم
خوشه اى چون مه نو قسمت ما خواهد شد
در تمامى به سر خرمن ماه آمده ايم
پاک کن از خودى آيينه خودبينى ما
که به درگاه تو از خود به پناه آمده ايم
اين که در جامه زهديم نه از ديندارى است
که پى راهزنى بر سر راه آمده ايم
نيست انصاف نظر بسته گذاشتن از ما
به اميدى به سر راه نگاه آمده ايم
صائب اين آن غزل حافظ والا گهرست
که درين بحر کرم غرق گناه آمده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید