شماره ٥٢: من که از شرم گذارم چو خيال تو کنم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
من که از شرم گذارم چو خيال تو کنم
چه خيال است تمناى وصال تو کنم؟
نيست چون حوصله يک نگه دور مرا
به ازين نيست قناعت به خيال تو کنم
برگ بارست به نورسته نهالى که تراست
چون من انديشه پيوند نهال تو کنم؟
چون به رخسار تو بى پرده توانم ديدن؟
من که مى سوزم اگر ياد جمال تو کنم
سايه را نافه صفت دور ز خود مى سازد
نظر از دور چسان من به غزال تو کنم؟
نيست محتاج به گلگونه عذارى که تراست
خون خود را به چه اميد حلال تو کنم؟
از خدا مى طلبم عمر درازى چون زلف
که به تفصيل نظر بر خط و خال تو کنم
طالعى چون عرض شرم تمنا دارم
که به صد چشم تماشاى جمال تو کنم
بحر و کان در نظرت چشم ترست و لب خشک
به چه سرمايه تمناى وصال تو کنم؟
چون شوم از تو برومند، که در عالم آب
شرم نگذاشت لبى تر ز زلال تو کنم
نيم جانى که مرا هست کمين بخشش توست
چون من اى جان جهان بخل به مال تو کنم؟
نه ز انديشه جان است، ز بى برگيهاست
اگر انديشه اى از برق جلال تو کنم
ز نگه غبغب سيمين تو مى گردد آب
چون به انگشت اشارت به هلال تو کنم؟
گل رخسار تو داغ از نگه گرم شود
لاله را چون طرف چهره آل تو کنم؟
از لطافت گل رخسار ترا نيست مثال
تا چو آيينه قناعت به مثال تو کنم
من که چشم تر من شبنم گلزار تو بود
چون تسلى دل خود را به خيال تو کنم؟
نشد از وصل دل تنگ تو صائب خرم
به چه تدبير دگر رفع ملال تو کنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید