شماره ١١: به فلک از تن خاکى چو مسيحا رفتم

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
به فلک از تن خاکى چو مسيحا رفتم
از دل خم به پريخانه مينا رفتم
منم آن شبنم افتاده که شد آب دلم
تا ز پستى به سوى عالم بالا رفتم
آن حبابم که مکرر به هواى دل خويش
سر ز دريا زدم و باز به دريا رفتم
غوطه در کام نهنگ و دهن شير زدم
از سر کوى خرابات به هر جا رفتم
چون گهر گرد يتيمى به رخ سنگ نشست
تا من از حلقه اطفال به صحرا رفته
روم اکنون چو عصا راه به پاى دگران
من که صد باديه را سلسله بر پا رفتم
دل چو وحشى است غم از کثرت همراهان نيست
که من اين راه به صد قافله تنها رفتم
گر چه بيمارى من روى به بهبود گذاشت
دردم اين است که از ياد مسيحا رفتم
نرسيدم به مقامى که نبايد رفتن
گر چه يک عمر به دنبال تمنا رفتم
اثرى از دل خون گشته نديدم، هر چند
در رگ و ريشه آن زلف چليپا رفتم
نتوان برق سيه خانه ليلى گرديد
به سيه خانه بى مانع سودا رفتم
عاجزم در ره باريک محبت صائب
من که راه کمر مور به شبها رفتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید