شماره ١٨٦: تن پرستان که باين آب و نمک عياشند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تن پرستان که باين آب و نمک عياشند
بى تکلف همه باليدن نان و آشند
سرو گردن همه در دور شکم رفته فرو
پر و خالى و سبک مغزتر از خشخاشند
ربط جمعيت شان وقف تغافل زهم است
چشم اگر باز شود چون مژها مى پاشند
آه ازين نامه سياهان که زمشق من و ما
تا دل آئينه راز است نفس نقاشند
گفتگو گر ندرد پرده کسى اينجا نيست
همه مضمون خيالى زعبارت فاشند
شش جهت مطلع خورشيد و سيه روزى چند
سايه پرورد قفاى مژه خفاشند
غارت هم چه خيالست رود از دل شان
در نظر تا کفنى هست همان نباشند
انفعالى اگر آيد بميان استهزاست
اين نم اندوده جبينها عرقى مى شاشند
عمر در صحبت هم صرف شد اما زنفاق
کس ندانست که ياران بکجا ميباشند
بى تميز اهل دول ميگذرند از سر جاه
همه بر مخمل و ديبا قدم فراشند
پيش ارباب معانى زفسونهاى حيل
رو مياريد که اين آينه ها نقاشند
(بيدل) از اهل ادب باش که چون گرد سحر
اين تحمل نفسان عرصه بى پرخاشند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید