شماره ١٦٩: تا عرق گلبرگ حسنت يکدو شبنم آب داد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
تا عرق گلبرگ حسنت يکدو شبنم آب داد
خانه خورشيد رخت ناز بر سيلاب داد
کس بضبط دل چه پردازد که عرض جلوه ات
حيرت آئينه را هم جوهر سيماب داد
در محبت غافل از آداب نتوان زيستن
حسن گوش حلقه هاى زلف را هم تاب داد
نرگس مست بتانرا وا نکرد از خواب نار
آنکه عاشق را چو شبنم ديده بيخواب داد
هرزه جولان بود سعى جستجوهاى اميد
ياس گل کرد و سراغ مطلب ناياب داد
ميطپد خلقى بخون از ياد استغناى ناز
بيش ازين نتوان دم تيغ تغافل آب داد
خواب امنى در جهان بى تميزى داشتم
چشم واکردن سرم در عالم اسباب داد
داشت غافل سرکشيهاى شباب از طاعتم
قامت خم گشته ياد از گوشه محراب داد
اضطراب شعله عرض مسند خاکستر است
هر که رفت از خويش عبرت بر من بيتاب داد
استقامت در مزاج عافيت خون کرده ام
رشته اميد من نگسسته نتوان تاب داد
بيطراوت بود (بيدل) کوچه باغ انتظار
گريه نوميدى آخر چشم ما را آب داد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید