شماره ١٥٣: بى يأس دل از هر چه ندارد گله دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بى يأس دل از هر چه ندارد گله دارد
ناسودن دست تو هزار آبله دارد
محمل کش مجنون روشان بى سروپائيست
اين قافله اشک عجب راحله دارد
از عالم نيرنگ امل هيچ مپرسيد
آفاق شرر فرصت و زاهد چله دارد
از خار کند شکوه گل آبله من
آئينه گر از شوخى جوهر گله دارد
يکغنچه بصدر رنگ گل افشان خيالست
يکتائى او اينقدرم ده دله دارد
نگذشته زسر راه بجائى نتوان برد
هشدار که پاى تو همين آبله دارد
دل محو گداز است چه در هجر چه در وصل
اين آئينه در آب شدن حوصله دارد
دور شکم اهل دول بين و دهل زن
کاين طايفه را تخم امل حامله دارد
هر جاروى از برق فناجان نتوان برد
عمريست که آتش پى اين قافله دارد
دنيا الم غفلت و عقبى غم اعمال
آسودگى از ما دو جهان فاصله دارد
(بيدل) من و آن نظم که هر مصرع شوخش
چون سرو زآزادى غمها صله دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید