شماره ١١٢: بگفتگوى کسان مردميکه مى لافند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بگفتگوى کسان مردميکه مى لافند
چو خط بمعنى خود نارسيده حرافند
مباش غره انصاف کاين نفس بافان
به پنبه کارى مغز خيال ندافند
توانگرى که دم از فقر مى زند غلط است
بموى کاسه چينى نمد نمى بافند
تهيه سپر از احتراز کن کامروز
بقطع هم بدو نيک زمانه سيافند
سخن چه عرض نجابت دهد دران محفل
که سيم و زر نسيان همچو جدول اشرافند
غرض زصحبت اگر پاس آبرو باشد
حذر کنيد که ابناى جاه اجلافند
در بهشت معانى بروى شان مگشا
که اين جهنمى چند ننگ اعرافند
بعلم پوچ چو جهل مرکب اند بسيط
بفطرت کشفى در سگاه کشافند
زوضع شان مطلب نيم نقطه هموارى
که يک قلم بخم و پيچ سرکشى کافند
تمام بيهدده گويند و نازکى اين است
که چشم بر طمع ريشخند انصافند
ازين خران مطلب مردمى که چون گرداب
بموج آب منى غرق تا لب نافند
بخاک تيره مزن نقد آبرو (بيدل)
درين ديار که کوران چند صرافند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید