شماره ٤٦: اى بى نصيب عشق بکار هوس بخند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اى بى نصيب عشق بکار هوس بخند
بر بال هرزه پر دو سه چاک قفس بخند
دل جمع کن بيکدو قدح از هزار وهم
بر محتسب بتيز و بريش عسس بخند
اوقات زندگى زفسردن بباد رفت
بر گريه ات اگر نبود دسترس بخند
زين جمع مال مسخرگى موج ميزند
خلقيست در کمند فسار و مرس بخند
شور ترانه سنجى عنقائيت رساست
چندى بقاه قاه طنين مگس بخند
از شرم چون شرر مژه ئى واکن و بپوش
سامان اين بهار همين است و بس بخند
زين کشت خون بدل چه ضرور است رستنت
لب گندمين کن و بتلاش عدس بخند
در آتش است شمع و همان خنده ميکند
اى خامشى بغفلت اين بوالهوس بخند
تا کى کند فسون نفس داغ فرصتت
اى آتش فسرده بسامان خس بخند
خاموش رفته اند رفيقانت از نظر
اشکى بدرد قافله بى جرس بخند
بر زندگى چو صبح گمان بقا کراست
کو اين غبار رفته بگردون نفس بخند
(بيدل) چو گل اگر فگنى طرح انبساط
چشمى بخويش واکن و بر پيش و پس بخند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید