شماره ٢٨: اگر با فواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گيرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر با فواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گيرد
شکوه درويش هر دو عالم بيک دل جمع تنگ گيرد
چو شمع کاش از خيال شوکت طبيعت غافل آب گردد
که سرفرازد باوج گردون و راه کام نهنگ گيرد
زمکتب اعتبار دنيا ورق سيه کردن است و رفتن
درين خم نيل جامه کس بجز سياهى چه رنگ گيرد
گهر نيم تا درين محيطم بود بعرض وقار سودا
حباب معذور باد سنجم ترازوى من چه سنگ گيرد
زخجلت اعتبار باطل اگر گذشتم زمن چه حاصل
کجاست دامان فرصت اينجا که با تو گويم درنگ گيرد
زحرف طاقت گداز لعلت دمى بجرأت دوچار گردم
که همچو ياقوتم آب و آتش عنان پرواز رنگ گيرد
بپاس دل تا کجا خورد خون بهار نازى که از لطافت
حناى دستش سياهى آرد چو شمع اگر گل بچنگ گيرد
زچنگ آفت کمين گردون کجا رود کس چه چاره سازد
پى رميدن گم است آنجا که راه آهو پلنگ گيرد
زتيره طبعان وقت بگسل مخواه ننگ وبال بر دل
ازين که بينى نقوش باطل خوشست آئينه زنگ گيرد
درين جنون زار فتنه سامان بشعله کاران کذب و بهتان
مجوش چندان که عالمى را نفس بدود تفنگ گيرد
مدم بطبع درشت ظالم فسون تأثير مهر (بيدل)
هزار آتش نفس گدازد که آب خشکى زسنگ گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید