شماره ٣: احتياجيکه سر مرد بخم مى آرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
احتياجيکه سر مرد بخم مى آرد
آبرو مى برد و جبهه نم مى آرد
همه کس گرسنه حرص بذوق سيريست
رنج بارى که کشد پشت شکم مى آرد
ترک سيم و درم از خلق چه امکان دارد
پشت دست است که ناخن زعدم مى آرد
کامجويان طلب همت از افسوس کنيد
که زاسباب جهان دست بهم مى آرد
گل اين باغ زنيرنگ شگفتن افسرد
باخبر باش که شادى هم غم مى آرد
در وفا منکر انجام محبت نشوى
برهمن آتشى از سنگ صنم مى آرد
بلبلان دعوت پروانه بگلشن مکنيد
رنگ گل تاب پر سوخته کم مى آرد
جرس قافله عشق خروش هوس است
نيست جز گرد حدوث آنچه قدم مى آرد
آنسوى خاک نبرديم سراغ تحقيق
قاصد ما خبر از نقش قدم مى آرد
اى بنايت هوس ايجاد کن دوش حباب
نفست گر همه بار است که خم مى آرد
تو دلى جمع کن اين تفرقه ها اينهمه نيست
سر صد رشته همين عقده بهم مى آرد
همه جا مفت بر خال زيادى (بيدل)
طاس اين نرد براى تو چه کم مى آرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید