شماره ٣٠٣: دلرا بمستى از من و ما ساده ميکنم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
دلرا بمستى از من و ما ساده ميکنم
بال صداى جام تر از باده ميکنم
فکر تعلق جسدم نيست چون نفس
عمريست خدمت دل آزاده ميکنم
جيبى بصد شگفتگى صبح ميدرم
حسرت نياز عقل جنون زاده ميکنم
در رنگ زرد ميشکنم گرد خون دل
ياقوت ميگدازم و بيجا ده ميکنم
جولان شعله عافيتش وقف اخگر است
من هم بساط آبله آماده ميکنم
سيلم زبيقرارى مجنون من مپرس
هر جا که منزليست غمش جاده ميکنم
شوق نثار خجلت گوهر نميکشد
نذر خرام او سرافتاده ميکنم
چشم خيال دوخته ام بر طلسم دل
آئينه حلقه در نگشاده ميکنم
گرد شکوه وحشتم از نه فلک گذشت
(بيدل) هنوز يک علم ايستاده ميکنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید