شماره ٢٥٣: چون شمع زحمتى که بشبگير ميکشم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چون شمع زحمتى که بشبگير ميکشم
از داغ پنبه ميکشم و دير ميکشم
طفلى شد و شباب شد و شيب سر کشيد
ليکن يقين نشد که چه تصوير ميکشم
فرصت اميد و سعى هوسها همان بجاست
سيماب رفت و زحمت اکسير ميکشم
عجزم بزعم خويش رگ از سنگ ميکشد
هر چند موى از قدح شير ميکشم
بى خم شدن زدوش نيفتاد بار کس
رنج شباب تا نشوم پير ميکشم
مزدورى بناى جسد بار گردن است
تا زنده ام همين گل تعمير ميکشم
زين ناله ئى که هرزه دو نارسائى است
روزى دو انتقام زتأثير ميکشم
بنياد اعتبار برين صورت است و بس
وهم ثبات دارم و تغيير ميکشم
در دل هزار ناله بتحسين من کم است
نقاش صنعت المم تير ميکشم
ضعفم نشانده است بروز سياه شمع
پائى که ميکشم زگل قير ميکشم
تا همچو اخگرم تب جانکاه کم شود
مى سايم استخوان و تبا شيرميکشم
پيرى اشاره ئى زخم ابروى فناست
اى سرمچبين بلند که شمشير ميکشم
(بيدل) سخن صداى گرفتارى دل است
اين ريشه ها زدانه زنجير ميکشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید