شماره ٢٤٧: چون حباب آندم که سير آهنگ اين دريا شدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چون حباب آندم که سير آهنگ اين دريا شدم
در گشا پرده چشم از سر خود واشدم
عرصه آزادى از جوش غبارم تنگ بود
بر سر خود دامنى افشاندم و صحرا شدم
معنيم از شوخى اظهار آخر لفظ تست
بسکه رنگ باده ام بى پرده مينا شدم
در فضاى بيخوديهاى پى بحالم بردنست
هر کجا سرگشته ئى گم گشت من پيدا شدم
هر بن مويم تماشاخانه ديدار بود
عاقبت صرف نگه چون شمع سر تا پا شدم
خامشيهايم جهانى را بشور دل گرفت
آخر از ضبط نفس صبح قيامت زا شدم
ايخوش آن وحدت کزو نتوان عبارت باختن
ميزند کثرت زنامم حوش تا تنها شدم
داغ نيرنگم مپرس از مطلب ناياب من
جستجوى هر چه کردم محرم عنقا شدم
شمع بر انجمنها در گداز خويش داشت
هر قدر از پيکر من سرمه شد بينا شدم
ماضى و مستقبل من حال گشت از بيخودى
رفتم امروز آنقدر از خود که چون فردا شدم
فقر آخر سر زجيب بى نيازى ها کشيد
احتياجم جوش زد چندانکه استغنا شدم
گرچه (بيدل) شيشه من از فلک آمد بسنگ
اينقدر شد کز شکستن يکدهن گويا شدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید