شماره ٢٢٣: چشم پوشيدم بر ما و من استغنا زديم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم پوشيدم بر ما و من استغنا زديم
از مژه بر هم زدن بر هر دو عالم پا زديم
وحدت آغوش وداع اعتبارات است و بس
فرع تا با اصل جوشد شيشه بر خارا زديم
ذوق آزادى قسم بر مشرب ما ميخورد
خاک ما چندان پريشان شد که بر صحرا زديم
نسخه اسباب از مضمون دل بستن تهى است
انتخابى بود نوميدى کزين اجزا زديم
حيرت آباد است اينجا کو قدم برداشتن
اينقدرها بسکه دامان مژه بالا زديم
بوى مى صد شعله رسوا شد که با صبح الست
يک شرر چشمک بروى پنبه مينا زديم
بسکه بى تعداد شد ساز مقامات کرم
چون نواى سايلان ما نيز برد رها زديم
هيچ آشوبى بدرد غفلت امروز نيست
شد قيامت آشکار آندم که بر فردا زديم
اى تمنا نسخه ها نذر تو هم کن که ما
مسطرى بر صفحه از موج پرعنقا زديم
حسرت اسباب و برق بى نيازى عالميست
دل تغافل آتشى افروخت برد نيازديم
پيشتر زاشوب کثرت وحدتى هم بوده است
ياد آن موجى که ما بيرون اين دريا زديم
شام غفلت گشت (بيدل) پرده صبح شعور
بسکه عبرت سرمه ها در ديده مينا زديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید