شماره ٢١٨: تو کريم مطلق و من گدا چکنى جز اين که نخوانيم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
تو کريم مطلق و من گدا چکنى جز اين که نخوانيم
در ديگرم بنما که من بکجا روم چو برانيم
کسى از محيط عدم کران چه زقطره وا طلبد نشان
زخودم نبرده ئى آنچنان که دگر بخود نرسانيم
بکجاست آنقدرم بقا که تأملى کندم وفا
عرق خجالت فرصتم نم انفعال زمانيم
بفسردنم همه تن الم بتردد آبله در قدم
چو غبار داغ نشستنم چو سرشک ننگ روانيم
سحر طلسم هوا قفس همه جاست منفعل هوس
چقدر عرق کندم نفس که بشبنمى بستانيم
زکدورت من و ما پرم غم بار دل بکه بشمرم
ستمست سنگ ترازوئى که نفس کشد ز گرانيم
ز حضور پيريم آنقدر اثر امتحان قبول و رد
که رساند بر در نيستى خم پشت پاى جوانيم
نه بنقش بسته مشوشم نه بحرف ساخته سرخوشم
نفسى بياد تو ميکشم چه عبارت و چه معانيم
همه عمر هرزه دويده ام خجلم کنونکه خميده ام
من اگر بحلقه تنيده ام تو برون در ننشانيم
ز طنين پيشه بى نفس خجلست (بيدل) هيچکس
بکجايم و کيم و چيم که تو جز بناله ندانيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید