شماره ١٨٤: بياد نرگس او هر طرف احرام مى بندم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بياد نرگس او هر طرف احرام مى بندم
جرس واميکنم از محمل و بادام مى بندم
بقاصد تا کنم از حسرت ديدار ايمائى
بحيرت ميروم آينه بر پيغام مى بندم
زباغ زندگى هر کس غرور حاصلى دارد
باميد ثمر من هم خيال خام مى بندم
چو صبح آزاديم پا لغز شبنم در نظر دارد
زآغاز اين ترى بر جبهه انجام مى بندم
نفس وارم درين ويرانه صياد پشيمانى
زچيدنها همان واچيدنى بردام مى بندم
گره در طبع نى منع عروج ناله است اينجا
بقدر نردبان بر خويش راه بام مى بندم
جنون هرزه فکرى از خمارم برنمى آرد
اگر پيچم بخود مضمون خط جام مى بندم
درين ظلمت سرا تا راه پروازى کنم روشن
چو طاوس از عدم بر بال و پر گلجام مى بندم
دم صبحم بشور ساز امکان برنمى آيد
چو شب در سرمه ميخوابم زبان عام مى بندم
حيا از آبرو نگذشت و من از حرص دون همت
برين يک قطره عمرى شد پل ابرام مى بندم
اگر اينست (بيدل) جرأت جولان شهرتها
نگين را همچو سنگ آخر بپاى نام مى بندم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید