شماره ١٤٤: بر کاغذ آتش زده هر چند سواريم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بر کاغذ آتش زده هر چند سواريم
فرصت شمران قدم آبله داريم
چون شمع تلاش همه زين بزم رهائى است
گل ميدمد آن خار که از پا بدر آريم
دل مغتنم فرصت اقبال حضوريست
تا آينه با ماست تماشائى ياريم
گر دقت فطرت ورق خاک تکاند
مائيم که پيدا و نهان خط غباريم
روزى دو نفس گرمى هنگامه ناز است
هر چند فروزيم همان شمع مزاريم
زهاد اگر غره نيرنگ بهشتند
ما هم پر طاوس بسر چون نگذاريم
کمفرصتى از ما نکند ننگ فضولى
پرواز در آتش فگن سعى شراريم
از وصل تعين بغلط کرده فراهم
اجزاى من و ما که بهم ربط نداريم
آن قطره خونيکه بجوشيم بهم گر
بيگانه تر از توامى دانه باريم
کس جوهر ادراک بد و نيک ندارد
از آينه پرسيد که ما با که دوچاريم
بايد الم خامه نقاش کشيدن
بر هر سر رحمت سر صد قافله باريم
(بيدل) چه توان کرد بمحرومى قسمت
ما خشک لبان ساغر دريا بکناريم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید