شماره ١٤١: بر خموشى زده ام فکر خروشى دارم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
بر خموشى زده ام فکر خروشى دارم
تا توان ناله درودن نفسى ميکارم
امتحان گر سر طومار يقين بگشايد
ريشه از دانه تسبيح دمد زنارم
مرکز همت من خانه خورشيد غناست
پستى سايه مگير و کمر ديوارم
شمع در خلوت خاموشى من صرفه نبرد
بى نفس کرد زبانرا ادب اسرارم
خضر جهدم نشود قافله سير بهار
بال طاوسم و صد مخمل رنگين دارم
هر کجا تيغ تو بنياد کند گل چيدن
رقص گيرد چو سر شمع زسر دستارم
عشق تعمير بنايم بچه آفت که نکرد
سيل پرورده تردستى اين معمارم
چون شرر فرصت هستى نگهى بيش نبود
سوخت اين نسخه عبرت نفس تکرارم
نقش پا چشمى اگر باز کند ديدن کو
نتوان کرد بافسون نگه بيدارم
زين ندامتکده چون موج گهر ميخواهم
آنقدر سودن دستى که کند هموارم
رگ گل جوهر آئينه شبنم نشود
به که من دامن ازين باغ بچين افشارم
عالم از جوهر بيقدرى ما غافل نيست
(بيدل) از گرد کساد آئينه بازارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید