شماره ١١٩: با عشق نه ناميست نه ننگم که برآيم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
با عشق نه ناميست نه ننگم که برآيم
از خانه دگر با که بجنگم که برآيم
در عرصه توفيق چو تيغ کف نامرد
نگرفته نيام آنهمه تنگم که برآيم
رسوائى موهوم گريبان در ننگست
زين بحر نه ماهى نه نهنگم که نر آيم
خلقى بعدم آينه پرداز خيال است
من زانگل نشگفته چه رنگم که برآيم
بيهمتى از تهمت پستى نتوان رست
زلف تو دهد دست بچنگم که برآيم
مردان زغم سختى ايام گذشتند
من نيز بر اين کوه پلنگم که برآيم
يکبار زدل چون نفسم نيست گذشتن
تا چند خورم خون و بلنگم که برآيم
در قيد جسد خون شدم از پيروى عقل
نامرد نياموخت شلنگم که برآيم
پرواز دگر زين قفسم نيست ميسر
راهى بگشايد پر رنگم که برآيم
کم همتى فرصت ازين عرصه دلگير
چندان نپسنديد درنگم که برآيم
در آينه خون ميخورم از لنگر تمثال
ترسم زند اين خانه بسنگم که برآيم
از کلفت اسباب رهائى چه خيالست
(بيدل) بفشار دل تنگم که برآيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید