شماره ١١٥: باز برخود تهمت عيشى چو بلبل بسته ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
باز برخود تهمت عيشى چو بلبل بسته ام
آشيانى در سواد سايه گل بسته ام
نسخه آينه دل دستگاه حيرتست
چون نفس ناچار پيمان با تأمل بسته ام
بر تو تا روشن شود مضمون از خود رفتنم
نامه آهى ببال نکهت گل بسته ام
تا نفس باقيست بايد بست در هر جا دلى
عالمى بر جلوه و من بر تغافل بسته ام
چون صدا سيرم برون از کوچه زنجير نيست
گر زگيسو برگرفتم دل بکاکل بسته ام
نيستم دلکوب اينمحفل چو ميناى تهى
پيشتر از رفتن خود بار قلقل بسته ام
از گهر ضبط عنان موج دريا روشن است
جز وى از دل دارم و شيرازه کل بسته ام
دوش آزادى تحمل طاقت اسباب نيست
خفته ام بر خاک اگر بار توکل بسته ام
از هجوم ناتوانيها برنگ آبله
تا زروى قطره آبى بگذرم پل بسته ام
ياد شوخيهاى نازت دارد ايجاد بهار
محو دستار توام گل بر سر گل بسته ام
گردش رنگ از شرارم شعله جواله ريخت
نقش جامى ديگر از دور و تسلسل بسته ام
خط او شيرازه آشفتگيهاى منست
از رگ يک برگ گل صد دسته سنبل بسته ام
در خيال گردش چشمى که مستى محو اوست
رفته ام جائى که رنگ ساغر مل بسته ام
ميدهم خود را بيادش تا فراموشم کند
مصرعى در رنگ مضمون تغافل بسته ام
اوج عزت نيست (بيدل) دلنشين همتم
پرتو خورشيدم احرام تنزل بسته ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید