شماره ٣٩: کعبه دل گرچه دارد تنگ ارکانش زسنگ

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
کعبه دل گرچه دارد تنگ ارکانش زسنگ
ميدهد تمکين نشانى در بيابانش زسنگ
محو ديدار ترا از آفت دوران چه باک
کم نمى باشد حصار چشم حيرانش زسنگ
عشرت مجنون چه موقوفست بر اطفال شهر
دشت هم از کوه پر کرد است دامانش زسنگ
حسن محجوبى که هست از کعبه و ديرش نقاب
عاشقان چون شعله مى بينند عريانش زسنگ
آسمان مشکل گره از دانه ما واکند
گر همه چون آسيا ريزند دندان زير سنگ
اعتبار است اينکه ما را دشمن ما ميکند
سنگ اگر مينا نگردد نيست نقصانش زسنگ
سختى ايام درخورد قبول طبع کيست
چون فلاخن رد کند هر کس برد نانش زسنگ
حسن کز جوش نزاکت يکقلم رنگست و بس
بوالفضولى چند ميخواهند پيمانش زسنگ
سر برسوائى کشد ناچار چون نقش نگين
گر همه مجنون من باشد گريبانش زسنگ
يکشرر بيطاقتى هر جا پرافشاند زدل
نيست ممکن گر ببندى راه جولانش زسنگ
مزرع ديوانه ما بسکه آفت پرور است
آبيارش موج زنجير است و بارانش زسنگ
نيست آسان ره بکهسار ملامت بردنت
دانه ميچينند همچون کبک مرغانش زسنگ
تاز غفلت نشکنى دل گوشه گير جيب تست
شيشه را در سنگ ميدارند پنهانش زسنگ
آتشى بسيار دارد (بيدل) اين کهسار وهم
بر دل افسرده ريزد کاش طوفانش زسنگ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید