شماره ٣٤: رفت مرآت دل از کلفت آفاق برنگ

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هفتم

افزودن به مورد علاقه ها
رفت مرآت دل از کلفت آفاق برنگ
مرکز افتاد برون بسکه شد اين دايره تنگ
ساغر قسمت هر کس ازلى ميباشد
شيشه مى ميکشد اول زگداز دل تنگ
آگهى گر نبود وحشت ازين دشت کراست
آهو از چشم خود است آينه داغ پلنگ
غره عيش مباشيد که در محفل دهر
شيشه ئى نيست که قلقل نرساند بترنگ
عشق اگر رنگ شکست دل ما پردازد
موى چينى شکند خامه تصوير فرنگ
فکر تنهائيم از بس بتأمل پيچيد
زانو از موى سرم آينه گم کرد بزنگ
بيتو از هستى من گر همه تمثال دهد
آب آينه زجوهر کند ايجاد نهنگ
بيخود جام نگاه تو چو بال طاوس
يکخرابات قدح ميکشد از گردش رنگ
هر کجا حسرت ديدار تو شد ساز بيان
نفس از دل چو سحر ميدهد آينه بچنگ
از ادبگاه دلم نيست گذشتن (بيدل)
پاى تمثال من از آينه خورد است بسنگ
زخودفروشى پرواز بسکه دارم ننگ
چو اشک شمع چکيد است خونم آنسوى رنگ
بقدر آگهى اسباب وحشتست اينجا
سواد ديده آهو بس است داغ پلنگ
نميشود طرف نرم خودرشتى دهر
بروى آب محالست ايستادن سنگ
تو ناخداى محيط غرور باش که من
زجيب خويش فرو رفته ام بکام نهنگ
به نيم چشم زدن وصل مقصد است اينجا
شرار ما نکشد زحمت ره و فرسنگ
باعتبار اگر وارسى نمى ارزد
گشاده روئى گوهر بخجلت دل تنگ
بذوق کينه ستم پيشه زندگى دارد
کمان همين نفسى ميکشد بزور خدنگ
بقدر عجز ازين دامگاهت آزاديست
که دل شگاف قفس دارد از شکستن رنگ
جز اين که کلفت بيجا کشد چه سازد کس
جهان المکده و آرزو نشاط آهنگ
زصورت ار همه معنى شوى رهائى نيست
فتاده است جهانى بقيدگاه فرنگ
بکسب نى نفسى زن صفاى دل درياب
گشودن مژه آئينه راست رفتن رنگ
وبال دوش کسان بودن از حيا دور است
نبسته است کسى پا بگردنت چو تفنگ
درين محيط زمضمون اعتبار مپرس
حباب بست نفس بسکه ديد قافيه تنگ
چو نام تکيه بنقش نگين مکن (بيدل)
که جز شکست ندارد سر رسيده بسنگ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید