شماره ٧١٨: زهى عقل و زهى دانش که تو خود را نمى دانى

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
زهى عقل و زهى دانش که تو خود را نمى دانى
دمى با خود نپردازى کتاب خود نمى خوانى
چو تو نشناختى خود را چگونه عارف اوئى
خداى خود نمى دانى بگو تا چون مسلمانى
خيالى نقش مى بندى که کار بت پرستان است
رها کن اين خيال بد که يابى زان پشيمانى
اگر زلفش بدست آرى بيابى مجمع دلها
بسى جمعيتى يابى از آن زلف پريشانى
گر از خمخانه باقى مى جام فنا نوشى
حيات جاودان يابى و گردى ايمن از فانى
حريف نعمت الله شو که تا جانت بياسايد
که دارد در همه عالم چنين هم صحبت جانى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید