جان چه باشد گر نباشد عاشق جان پرورى
دل چه ارزد گر نورزد مهر روى دلبرى
من چه بازم گر نبازم عشق يار نازکى
باده نوشى جانفزائى دلبرى مه پيکرى
ديده تا ديده جمالش در خيالش روز و شب
بى سروپا سوبسو گرديده در هر کشورى
خسرو شيرين خوبان جهان يار من است
فارغ است از حال فرهاد غريب غمخورى
مهر رويش در دل ما همچو روحى در تنى
عشق او در جان ما چو آتشى در مجمرى
ديده تر دامنم تا مى زند نقشى بر آب
در نظر دارد خيال عارض خوش منظرى
سيد ار دارى سر سوداش سر در پا فکن
تا نباشد بر سر کويش ز تو دردسرى