خيالش نقش مى بندم به ديده
چنان نقش و چنين ديده که ديده
منور شد به نورش ديده ما
نظر فرما در اين ديده پديده
عنايت بين که الطاف الهى
چنين حسن لطيفى آفريده
در اين دور قمر حاکم به حکمت
خطى بر ماه تابنده کشيده
ملک صورت به خلق بى نظيرش
ملک سيرت به اخلاق حميده
به رندان مى دهى ساقى سرمست
به ما خمخانه ميراثش رسيده
مجرد کيست در عالم چو سيد
کسى کز قيد عالم وارهيده