شماره ٥٧٦: نور رويش پرتوى بر ماهتاب انداخته

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نور رويش پرتوى بر ماهتاب انداخته
جعد زلفش سايه بان بر آفتاب انداخته
سنبل زلفش پريشان کرده بر رخسار گل
بلبل شوريده را در پيچ و تاب انداخته
ساقى سرمست ما رندانه جام مى بدست
آمده در بزم ما از رخ نقاب انداخته
برکشيده تيغ عشق و عاشقان خويش را
بر سر کوى محبت بى حساب انداخته
لاابالى وار با رندان نشسته روز و شب
از رقيب ايمن سپر بر روى آب انداخته
آتشى انداخته در شمع جان از عشق او
عقل را پروانه وش در اضطراب انداخته
وعده ديدار داده عاشقان خويش را
ذوق و وجدى در وجود شيخ و شاب انداخته
زاهد و مفتى به عشق جرعه اى از جام او
آن يکى سجاده و اين يک کتاب انداخته
نعمت الله را حريف مجلس خود ساخته
جام وحدت داده و مست و خراب انداخته



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید