شماره ٥٤٣: چشمى که نديد نور آن رو

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشمى که نديد نور آن رو
تاريک بود چو روى هندو
با ما بنشين خوشى درين بحر
ما را به کف آر و ما به ما جو
از جام حباب آب مى نوش
از ما بشنو مرو به هر سو
گنجينه و گنج پادشاهى
مفلس گردى روان به هر سو
هر ذره ز آفتاب حسنش
يا سايه نور اوست يا او
در جام جهان نما نظر کن
تا بنمايد بتو يکى دو
در مجلس عشق و بزم رندان
چون سيد مست ما دگر کو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید