شماره ٥٠٠: چشم عالم روشن است از آفتاب روى او

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
چشم عالم روشن است از آفتاب روى او
هر چه مى گويند مردم هست گفت و گوى او
جان چه باشد تا که باشد قيمت جانان من
هر دو عالم قيمت يک تاره اى از موى او
از عرب آمد ولى ملک عجم نيکو گرفت
شاه ترکستان شده چون بنده اى هندوى او
آينه با او نشسته روبرو دانى چراست
ساده دل از جان و دل يکرو شده با روى او
در ميان با هر يکى و بر کنار از هر يکى
عقل کل حيران و سرگردان شده در کوى او
مه نبينم گر نبينم نور او در روى ماه
گل نبويم گر نيابم بوى گل از بوى او
جست و جوى هر کسى باشد به قدر همتش
نعمت الله روز و شب باشد به جست و جوى او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید