ما سلطنت فقر به عالم نفروشيم
يک جام شرابى به دو صد جم نفروشيم
در کوى خرابات مغان همدم جاميم
هرگز به بهشت ابد اين دم نفروشيم
گوئى که بخر جنت شادى به غم عشق
شادى تو نگهدار که ما غم نفروشيم
دردى است دلم را که به درمان نتوان داد
زخمى است در اين سينه به مرهم نفروشيم
بسيار فروشيم مى ذوق وليکن
يک جرعه به جانى است جوى کم نفروشيم
گفتيم فروشيم يکى جرعه به جانى
سودا مکن اى خواجه که آن هم نفروشيم
يک لحظه حضورى و دمى صحبت سيد
گر زانکه دهد دست به عالم نفروشيم