شماره ٣١١: جان فداى عشق جانان کرده ايم

غزلستان :: شاه نعمت‌الله ولی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
جان فداى عشق جانان کرده ايم
اين عنايت بين که با جان کرده ايم
تانبيند چشم نامحرم رخش
روى او از غير پنهان کرده ايم
طعنه ها بر حال مخموران زديم
آفرين برجان مستان کرده ايم
دردى دردش فراوان خورده ايم
درد دل را نيک درمان کرده ايم
گنج او در کنج ويران يافتيم
لاجرم گنجينه ويران کرده ايم
عقل هندو دردسر مى داد و ما
خانه اش ترکانه تالان کرده ايم
تا مگر آن زلف او آيد به دست
مجمع جمعى پريشان کرده ايم
مذهب رندان طريق عاشقى است
اختيار راه رندان کرده ايم
نعمت الله رابه سيد خوانده ايم
نسبت او را به جانان کرده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید