عاشقان غرقند در درياى عشق
اوفتاده مست در غوغاى عشق
دامن معشوق بگرفته بدست
سرنهاده دائما در پاى عشق
عاشق و معشوق و عشق آمد يکى
در سرما نيست جز سوداى عشق
نورچشم عاشقان عشق وى است
عقل کى داريم ما بر جاى عشق
ملک عالم را به سلطانى گرفت
حضرت يکتاى بى همتاى عشق
کار ما از عاشقى بالا شده
اين بلا ميجو تو از بالاى عشق
عشق در جان است و در دل درد او
نعمت الله واله و شيداى عشق