روح اعظم نايب حق خوانمش
لاجرم برتخت دل بنشانمش
اسم اعظم خوانده ام از لوح او
خازن گنج الهى دانمش
مهر و مه مى خوانمش در روز وشب
گه بصورت گه به معنى خوانمش
عهد با او بسته ام روز ازل
تا ابد دربند آن پيمانش
نورچشم است او و ديده دم به دم
درخيالش سو به سو گردانمش
عقل مخمور است و من مست وخراب
گر درآيد آن چنان کى مانمش
نعمت الله مخزن اسرار اوست
هرچه مى خواهم از او بستانمش