شماره ٣٤١: يا وصل تو را نشانه بايستى

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يا وصل تو را نشانه بايستى
يا درد مرا کرانه بايستى
مى سوزم ازين غم و نمى بيند
اين آتش را زبانه بايستى
گفتى به طلب رسى به کوى ما
خود کوى تو را نشانه بايستى
تا دل به وصال تو رسد روزى
در عهده آن زمانه بايستى
خود را سگ کوى تو گمان بردم
اين قدر گمان خطا نه بايستى
محروم ز آستانه ات هستم
سگ محرم آستانه بايستى
بر هيچم هر زمان بيازارى
آزار تو را بهانه بايستى
گر دهر، دو روى و بخت ده رنگ است
بارى دل تو يگانه بايستى
آوخ همه نقب بر خراب آمد
يک نقب به گنج خانه بايستى
بر ابلق آسمان ز زلف تو
شيب سر تازيانه بايستى
در زلف تو ز آبنوس روز و شب
از دست مشاطه شانه بايستى
در دانه دل نماند مغز آوخ
در خوشه عمر دانه بايستى
خاقانى فسانه شد عشقت
در دست تو اين فسانه بايستى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید