شماره ٢٧٢: دلا زارت برون نتوان نهادن

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلا زارت برون نتوان نهادن
قدم در موج خون نتوان نهادن
بر اسب عمر هراى جوانى است
بر او زين سرنگون نتوان نهادن
تو را هر دم غم صد ساله روزى است
ذخيره زين فزون نتوان نهادن
به کتف عمر ميکش بار محنت
که بر دهر حرون نتوان نهادن
به نامت چون توان کرد ابلقى را
که داغش بر سرون نتوان نهادن
در اين منزل رصد جهان مى ستاند
گنه بر رهنمون نتوان نهادن
خراب است آن جهان کاول تو ديدى
اساسى نو کنون نتوان نهادن
به صد غم ريسمان جان گسسته است
غمى را پنبه چون نتوان نهادن
دلى کز جنس برکندى نگهدار
که بر ناجنس و دون نتوان نهادن
سرت خاقانيا در بيم راهى است
کز آنجا پى برون نتوان نهادن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید