شماره ٢٦١: نيم شب پى گم کنان در کوى جانان آمدم

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نيم شب پى گم کنان در کوى جانان آمدم
همچو جان بى سايه و چون سايه بى جان آمدم
چون سگان دوست هم پيش سگان کوى دوست
داغ بر رخ، طوق بر گردن خروشان آمدم
کوى او جان را شبستان بود زحمت برنتافت
سايه بر در ماند چون من در شبستان آمدم
آتش رخسار او ديدم سپند او شدم
بى من از من نعره سر برزد پشيمان آمدم
با چراغ آسان نشايد بر سر گنج آمدن
من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم
سوزن مژگانش از ديباى رخسارش مرا
خلعتى نو دوخت کو را دوش مهمان آمدم
دوست جام مى کشيد و جرعه ها بر من فشاند
خاک او بودم سزاى جرعه ها زان آمدم
از حسودانش نينديشم که دارم وصل او
باک غوغاکى برم چون خاص سلطان آمدم
شام گه زين سرنه عاشق، کآستان بوسى شدم
صبح دم زان سر نه خاقاني، که خاقان آمدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید