شماره ٢٣٣: يک نظر دوش از شکنج زلف او دزديده ام

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
يک نظر دوش از شکنج زلف او دزديده ام
زير هر تار صد شکنجى جهان جان ديده ام
دوش از آن سودا که جانم ز آن ميان گوئى کجاست
مرغ و ماهى آرميد و من نياراميدم
بى ميانجى زبان و زحمت گوش آن زمان
لابه ها بنموده ام لبيک ها بشنيده ام
گوهرى کز چشم من زاد آفتاب روى تو
هم به دست اشک در پاى غمش پاشيده ام
از نحيفى همچو تار رشته ام در عقد او
لاجرم هم بستر اويم وز او پوشيده ام
گرچه آن خوش لب جهان خرمى را برفروخت
من به دندان محنت او را به جان بخريده ام
او مرا بى زحمت من دوست دارد زين قبل
دشمن خاقانيم تا مهر او بگزيده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید