شماره ١١٩: چشم ما بر دوخت عشق و پرده ما بردريد

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چشم ما بر دوخت عشق و پرده ما بردريد
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپريد
گرچه راه دل زند زين گام نتوان بازگشت
ورچه قصد جان کند زين قدر نتوان دررميد
پاى دار اى دل که جانان دست غارت برگشاد
جان سپار اى تن که سلطان تيغ غيرت برکشيد
با چنين شورى که ناگه خاست نتوان خوش نشست
با چنين کارى که در جنبيد نتوان آرميد
بر سر ايام ما عشقش کلاه اکنون نهاد
بر قد اميد ما مهرش قبا اکنون بريد
اندرين خم خانه صافى از پى درد است و ما
درد پر خورديم اکنون صاف مى بايد مزيد
در خراباتى که صاحب درد او جان هاى ماست
مائى ما نيست گشت و اوئى او ناپديد
گوشمالى داد ما را عشق او کز بيم آن
چشم خاقانى به خاقانى نيارد باز ديد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید