شماره ١١٣: دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد
جان که در زلف تو شد راه به ايمان نبرد
عقل کو غاشيه عشق تو بر دوش گرفت
گر همه باد شود تخت سليمان نبرد
باد کو خاک کف پاى تو را بوسه دهد
سر فرو نارد تا افسر سلطان نبرد
گرچه هستند به فردوس بسى خاتونان
تا تو را بيند رضوان غم ايشان نبرد
در ميان دل و دين حاصل عشاق تو چيست
که چو حکم تو درآيد ز ميان آن نبرد
آهوى غمزه تو دم نزند تا به فريب
مهره صابرى از بازوى شيران نبرد
اشک آن طايفه طوفان دگر گشت وليک
عشق نوح است که انديشه طوفان نبرد
هر خسى وصل تو نايافته گر لاف زند
با تو زان لاف زدن گوى ز ميدان نبرد
غول بر خويشتن از خضر نهد نام چه سود
که خدايش به سرچشمه حيوان نبرد
نيست در حضرت زلف تو مرا باک رقيب
خاصه خلوت شه طاعت دربان نبرد
تو به حمد الله چون بر سر پيمان منى
کس دگر کار مرا از سر و سامان نبرد
جمعى از قهر قضا فرقت ما مى خواهند
هان و هان تات قضا از سر پيمان نبرد
جان خاقانى کز ملک وصالت شاد است
به جوى پاک همه ملکت خاقان نبرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید