شماره ١٠٠: هر زمانى بر دلم بارى رسد

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر زمانى بر دلم بارى رسد
وز جهان بر جانم آزارى رسد
چشم اگر بر گلستانى افکنم
از ره گوشم به دل خارى رسد
نيست اميدم که در راه دلم
شحنه اميد را کارى رسد
نيستم ممکن که در باغ جهان
دست من بر شاخ گلنارى رسد
آسمان گر فى المثل پاره کنند
زان نصيب من کله وارى رسد
زخم ها را گر نجويم مرهمى
آخر افغان کردنم بارى رسد
از تو پرسم در چنين غم مرد را
جان رسد بر لب؟ بگو آرى رسد
پى گرفتم کاروان صبر را
بو که خاقانى به سربارى رسد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید