شماره ٩٣: تب دوشين در آن بت چون اثر کرد

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تب دوشين در آن بت چون اثر کرد
مرا فرمود و هم در شب خبر کرد
برفتم دست و لب خايان که يارب
چه تب بود اينکه در جانان اثر کرد
بديدم زرد رويش گرم و لرزان
چو خورشيدى که زى مغرب سفر کرد
بفرمودم که حاضر گشت فصاد
براى فصد، قصد نيشتر کرد
بهر نيشى که بر قيفال او زد
مرا صد نيش هندى در جگر کرد
مرا خون از رگ جان ريخت ليکن
ورا خون از رگ و بازو بدر کرد
به نوک غمزه هر خون کو ز من ريخت
ز راه دستش اندر طشت زر کرد
تو گفتى روى خاقانى است آن طشت
که خون ديده بر وى رهگذر کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید