شماره ٣٨: چه نشينم که فتنه بر پاى است

غزلستان :: خاقانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چه نشينم که فتنه بر پاى است
رايت عشق پاى برجاى است
هرچه بايست داشتم الحق
محنت عشق نيز مى بايست
صبر با اين بلا ندارد پاى
بگريزد نه بند بر پاى است
راستى به که صبر معذوراست
بر سر تيغ چون توان پاى است
بيخ اميد من ز بن برکند
آنکه شاخ زمانه پيراى است
کار من بد شده است و بدتر ازين
هم شود، تا فلک بر اين راى است
از که نالم بگو ز کارگزار
يا از آن کس که کار فرماى است
ناله دارد ز زخم، مار سليم
مار از آن کس که ما را فساى است
خيز خاقانى از نشيمن خاک
که نه بس جاى راحت افزاى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید