قصيده

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
منتظرى تا ز روزگار چه خيزد
عقل بخندد کز انتظار چه خيزد
جز رصدان سيه سپيد نشاندن
بر ره جان ها ز روزگار چه خيزد
بيش ز تاراج باز عمر سيه سر
زين رصدان سپيد کار چه خيزد
روز و شب آبستن و تو بسته اميد
کز رحم اين دو باردار چه خيزد
گير که خود هر دو باردار مرادند
چون فکنند از شکم ز بار چه خيزد
بر سر بازار دهر خاک چه بيزى
حاصل ازين خاک جز غبارچه خيزد
راز جهان جو به جو شمار گرفتى
چون همه هيچ است ازين شمار چه خيزد
هيچ دو جو کمتر است نقد زمانه
صرفه بران را ازين عيار چه خيزد
چند کنى زينهار بر در ايام
چون نپذيرد ز زينهار چه خيزد
نقش بهارى که نخل بند نمايد
عين خزان است ازين بهار چه خيزد
رنگ دلت يادگار آتش عمر است
دانى از آتش که يادگار چه خيزد
بر در خاقانى اکبر آى و کرم جوى
از در درياى تنگ بار چه خيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید