قصيده

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
ايام خط فتنه به فرق جهان کشيد
لن تفلحوا به ناصيه انس و جان کشيد
دل ها به نيل رنگ رزان درکشيد از آنک
غم داغ گازرانه بر اهل جهان کشيد
بر بوى يک نفس که همه ناتوانى است
اى مه چه گويى اين همه محنت توان کشيد
هربار غم که در بنه غيب سفته بود
دست قضا به بنگه آخر زمان کشيد
آزاده غرق غصه و سفله ز موج غم
آزاد رست و رخت امان بر کران کشيد
درياست روزگار که هر گوش ماهيى
افکند بر کنار و صدف در ميان کشيد
بس دل که چرخ ساى و ستاره فساى بود
چرخش کمين گشاد و ستاره کمان کشيد
روز جهان کرا نکند ديدن اى فتى
خورشيد چشم شب پره را ميل از آن کشيد
از پاى پيل حادثه وار است و دست برد
هرکس که اسب عافيتى زير ران کشيد
خاقانيا نه طفلى ازين خاک توده چند
مرد آنکه خط نسخ بر اين خاکدان کشيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید