قصيده

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
هرگز به باغ دهر گيائى وفا نکرد
هرگز ز شست چرخ خدنگى خطا نکرد
خياط روزگار به بالاى هيچ کس
پيراهنى ندوخت که آخر قبا نکرد
نقدى نداد دهر که حالى دغل نشد
نردى نباخت چرخ که آخر دغا نکرد
گردون در آفتاب سلامت کرا نشاند
کآخر چو صبح اولش اندک بقا نکرد
کى ديده اى دو دوست که جوزا صفت بدند
کايامشان چو نعش يک از يک جدا نکرد
وقتى شنيده ام که وفا کرد روزگار
ديدم به چشم خويش که در عهد ما نکرد
دهر اژدهاى مردم خوار است و فرخ آنک
خود را نواله دم اين اژدها نکرد
بس کس که اوفتاد در اين غرقه گاه غم
چشم خلاص داشت سفينه ش وفا نکرد
آن مهره ديده اى تو که در ششدر اوفتاد
هرگه که خواست رفت حريفش رها نکرد
خاقانيا به چشم جهان خاک درفکن
کو درد چشم جان تو را توتيا نکرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید