در مدح فخر الدين ابوالفتح منوچهر شروان شاه

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
صبح دم آب خضر نوش از لب جام گوهرى
کز ظلمات بحر جست آينه سکندرى
شاهد طارم فلک رست ز ديو هفت سر
ريخت به هر دريچه اى آقچه زر شش سرى
غاليه ساى آسمان سود بر آتشين صدف
از پى مغز خاکيان لخلخه هاى عنبرى
يوسف روز جلوه کرد از دم گرگ و مى کند
يوسف گرگ مست ما دعوى روز پيکرى
گرچه صبوح فوت شد کوش که پيش از آفتاب
زان مى آفتاب وش ياد صبوحيان خورى
درده کيمياى جان، ز آتش جام زيبقى
طلق حلال پروران، طلق روان گوهرى
طفل مشيمه رزان، بکر مشاطه خزان
حامله بهار از آن باد عقيم آذرى
چون ز دهان بلبله در گلوى قدح چکد
عطسه عنبرين دهد مغز چمانه از ترى
رفت قنينه در فواق، از چه ز امتلاى خون
راست چو پشت نيشتر خون چکدش معصفرى
چنگى آفتاب روى از پى ارتفاع مى
چنگ نهاده ربع وش بر بر و چهره برترى
چون نگهش کنى کند در پس چنگ رخ نهان
تا شوى از بلاى او شيفته بلا درى
کرته فستقى فلک چاک زند چو فندقش
هر سر ده قواره را زهره کند به ساحرى
زهره ز رشک خون دل در بن ناخن آورد
چون سر ناخنش کند با رگ چنگ نشترى
چشم سهيل و ناخنه، ناخن آفتاب و نى
کاتش و قند او دهد با نى و باد ياورى
چرخ سدابى از لبش دوش فقع گشاد و گفت
اينت نسيم مشک پاش، اينت فقاع شکرى
سال نوست ساقيا، نوبر سال ماتوئى
مى که دهى سه ساله ده، کو کهن و تو نوبرى
گاو سفالى اندر آر آتش موسى اندر او
تا چه کنند خاکيان گاو زرين سامرى
مى به سفال خام نوش، اينت چمانه طرب
لب به کلوخ خشک مال، اينت شمامه طرى
تيغ فراسياب چه؟ خون سياوشان کدام؟
در قدح گلين نگر، عکس گلاب عبهرى
گنبد آبگينه گون نيست فرشته خوى و رو
سنگ بر آبگينه زن، ديو دلى کن اى پرى
در قصب سه دامنى آستئى دو برفشان
پاى طرب سبک بر آر ارچه ز مى گران سرى
هفت طواف کعبه را هفت تنان بسنده اند
ما و سه پنج کعبتين، داو به هفده آورى
ما که و اختيار چه، کاين شجره است آن ما
بد پسران خانه کن، باد سران سرسرى
از پس کنيت سگى چيست به شهر نام ما
درد کش ملامتي، سيم کش قلندرى
ليک به دولت ملک بر ملکوت مى رود
بهر عروس طبع ما نامزد سخنورى
خسرو کعبه آستان، ملک طراز راستين
کرده طراز آستين از ردى پيمبرى
حيدر آسمان حسام، احمد مشترى نگين
رايض راى اسمان، صيقل جاه مشترى
در نفس مبارکش سفته راز احمدى
در سفن بلارکش معجز تيغ حيدرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید