در تجريد و عزلت و قناعت و بى طمعى و شکايت از روزگار

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
ناگذران دل است نوبت غم داشتن
جبهت آمال را داغ عدم داشتن
صاحب حالت شدن حله تن سوختن
خارج عادت شدن عده غم داشتن
سر به تمناى تاج دادن و چون بگذرى
هم سر و هم تاج را نعل قدم داشتن
زين سوى جيحون توان کشتى و پل ساختن
هر دو چو ز آن سو شدى از همه کم داشتن
پيش بلا واشدن پس به ميان دو تيغ
همچو نشان دو مهر خوى درم داشتن
چون به مصاف سران لاف شهادت زنى
زشت بود پيش زخم بانگ الم داشتن
نقش بت و نام شاه بر خود بستن چو زر
وآنگهى از بيم گاز رنگ سقم داشتن
تات ز هستى هنوز ياد بود کفر و دين
بتکده را شرط نيست بيت حرم داشتن
تا که تو از نيک و بد همچو شب آبستنى
رو که نه اى همچو صبح مرد علم داشتن
بى دم مردان خطاست در پى مردم شدن
بى کف جم احمقى است خاتم جم داشتن
شاهد دل در خراس رخصت انصاف نيست
بر ره اوباش طبع قصر ارم داشتن
تشنه بمانده مسيح شرط حوارى بود
لاشه خر زاب خضر سير شکم داشتن
درگذر از آب و جاه پايه عزلت گزين
کز سر عزلت توان ملک قدم داشتن
چون به يکى پاره پوست شهر توانى گرفت
غبن بود در دکان کوره و دم داشتن
عادت خورشيد گير فرد و مجرد شدن
چند به کردار ماه خيل و حشم داشتن
ديگ امانى مپز تات نيايد ز طمع
پيش خسان کفچه وار دست به خم داشتن
همت و آنگه ز غير برگ و نوا ساختن
عيسى و آنگه به وام نيل و بقم داشتن
از در کم کاسگان لاف فزونى زدن
وز دم لايفلحان گوش نعم داشتن
لاف فريدون زدن و آنگه ضحاک وار
سلطنت و شيطنت هر دو بهم داشتن
صحبت ماء العنب مايه نار الله است
ترک چنين آب هست آب کرم داشتن
چند پى کار آب بر ره زردشتيان
عقل که کسرى فش است وقت ستم داشتن
سينه به غوغاى حرص بيش ميالا از آنک
نيست به فتواى عقل گرگ به رم داشتن
بهر چنين خشک سال مذهب خاقانى است
از پى کشت رضا چشم به نم داشتن
از سر تسليم دل پيش عزيزان فقر
حلقه به گوش آمدن غاشيه هم داشتن
بهر دل والدين بسته شروان شدن
پيش در اهل بيت ماتم عم داشتن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید