در شکايت از روزگار و مردم

غزلستان :: خاقانی :: قصايد

افزودن به مورد علاقه ها
به درد دلم کاشنائى نبينم
هم از درد، دل را دوايى نبينم
چو تب خال کو تب برد درد دل را
به از درد تسکين فزايى نبينم
شوم هم در انده گريزم ز انده
کز انده به، انده زدايى نبينم
جهان نيست از هيچ جايى که در وى
دل آشنا هيچ جايى نبينم
غلط گفتم اى مه کدام آشنايان
که هيچ آشنا بى ريايى نبينم
ازين آشنايان که امروز دارم
دمى نگذرد تا جفايى نبينم
مرا دل گرفت از چنين آشنايان
به جائى روم کاشنايى نبينم
چو عنقا من و کوه قافم قناعت
که چون قاف شد جز عنايى نبينم
پل آبگون فلک باد رخنه
که در جويش آب رضايى نبينم
در آئينه دل خيال فلک را
بجز هاون سرمه سايى نبينم
کليد توکل ز دل جويم ايرا
به از دل، توکل سرايى نبينم
درى تنگ بينم توکل سرا را
وليک از درون جز فضايى نبينم
برون سرمه اى هست بر هاون اما
ز سوى درون سرمه سايى نبينم
توکل سرا هست چو نحل خانه
که الا درش تنگنايى نبينم
منم نحل و دى ماه بخل آمد اينجا
بهار کرم را بهايى نبينم
چو مار از نهادم چنين به که آخر
امان بينم ارچه نوايى نبينم
هم از زهر من کس گزندى نبيند
هم از زخم کس هم بلايى نبينم
بدان تا دلم منزل فقر گيرد
به از صبر منزل نمايى نبينم
بلى از پى چار منزل گرفتن
به از فقر سرما زدايى نبينم
يکى از پى جاى لنگر گرفتن
به از سرب، آهن ربايى نبينم
به صحراى عادى مزاجان عادت
چراغ وفا را ضيايى نبينم
به بازار خلقان فروشان همت
طراز کرم را بهايى نبينم
از آن صف پيشين يمانى و طائى
به حى کرم پيشوايى نبينم
وزين بازپس ماندگان قبائل
بجز غمر عمر الردايى نبينم
از آن موکب امروز مردى نيابم
وز آن انجم اکنون سهايى نبينم
محبت نمى زايد اکنون طبايع
کز اين چار زن مردزايى نبينم
نه خاقانيم گر وفا جويم از کس
چه جويم که دانم وفايى نبينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید